در حال دریافت تصویر  ...
نام عین علی آموزگار بهمیری
محل تولد قزوین - سلطان آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد حسن جهانگیرزاده
محل تولد هشترود


در حال دریافت تصویر  ...
نام عبدالله مرادی
محل تولد قزوین - جنت آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید جلال موسوی
محل تولد بوئین زهرا - شال


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابراهیم عسگری
محل تولد قزوین - حصار


در حال دریافت تصویر  ...
نام جلال جلیلی فرد
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد بندرچی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام احسان طالبی
محل تولد تاکستان - فارسجین


در حال دریافت تصویر  ...
نام منوچهر جمشیدی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد تقی خلفی
محل تولد تاکستان - فارسجین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی میوه چین
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام امیر عسگری
محل شهادت اسلام آبادغرب


در حال دریافت تصویر  ...
نام مهدی منجم
محل شهادت قصرشیرین


در حال دریافت تصویر  ...
نام عیسی بیگدلی
محل شهادت بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام جعفر پاو
محل شهادت سرپل ذهاب



یک خاطره شهید  قاسم حسینی طایفه


پا برهنه!

سید محمد عبدحسینی: قاسم حسینی طایفه، خصوصیت منحصر به فردی داشت و آن هم اینکه همیشه در منطقه پابرهنه بود و هیچوقت پوتین به پایش نمی کرد، لذا بچه های همسنگری و هم چادری اش حسابی از دست او دلخور بودند. همسنگری هایش مرتب به نزد من می آمدند و می گفتند: قاسم پا برهنه می رود فوتبال بازی می کند، توی محوطه دور می زند و هر جا که می خواهد می رود و بعد هم با همان پاهای کثیف وارد چادر می شود. من هم وقتی دیدم اعتراضات زیاد شد، ایشان را خواستم و به عنوان مسوول باهاش برخورد کردم و گفتم: تو حق نداری این کار را بکنی و همین حالا برو پاهایت را بشور و کفشهایت را بپوش و بیا که بچه ها حسابی ازدستت دلخورند. ایشان هم گفت چشم و رفت پاهایش را حسابی شست، اما دوباره همانطور پابرهنه آمد پیش من. من هم عصبانی شدم و او را تنبیه نظامی کردم و دستور دادم که ایشان را نگهبان شب گذاشتند. شب شد رفتم برای سرکشی، دیدم قاسم سر پست خوابیده است، باز هم عصبانی شدم و دوباره یه پست دیگر گذاشتم برای نگهبانی، اینبار هم وقتی به سرکشی رفتم، دیدم ایشان خوابیده است. وقتی دیدم تنبیه نظامی تإثیر ندارد، تصمیم به تنبیه اخلاقی اش گرفتم. لذا به پاسبخش گفتم: اگراین بار ایشان نگهبان بود و خوابید، بیدارش نکنید و بجایش مرا بگذارید سرپست. اتفاقا پاسبخش همین کار را هم کرد و یکی، دو باری من بجای ایشان رفتم سر پست و این موضوع حسابی بین سایر بچه ها پخش شد و می گفتند. قاسم طایفه سرنگهبانی می خوابد و فرمانده اش شبها به جای او نگهبانی می دهد و این موضوع ایشان را کاملا رنجور کرده بود. این گذشت تا اینکه قاسم نامه ای نوشت و برای من فرستاد، توی نامه مرا به مادرم فاطمه زهرا (س) قسم داده بود تا زمانی که شهید نشده است، موضوع او را جایی مطرح نکنم، ایشان نوشته بود: من برای اعزام به جبهه مشکل داشتم، لذا با خود نیت کردم که اگر به جبهه بروم بخاطر فضای معنوی جبهه ها و اینکه وجب به وجب خاک آن آغشته به خون شهدا و مقدس است، همیشه پا برهنه باشم تا شهید شوم. قاسم طایفه به مقصودش رسید و با پای برهنه به دیدار یار رفت و من نیز بعد از شهادتش ماجرا را برای پدر و مادرش عنوان کردم.