در حال دریافت تصویر  ...
نام قربان خدابنده فرد
محل تولد قزوین - یل آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام کریم قاسم خانی
محل تولد تاکستان - نرجه


در حال دریافت تصویر  ...
نام عین الله کلهر
محل تولد قزوین - گورخانه-بخش طارم سفلی


در حال دریافت تصویر  ...
نام صدرالله کلهر
محل تولد قزوین - قاقازان


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی صفری
محل تولد تهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابوالفضل الهیاری کشمرزی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید هاشم موسوی گوراول
محل تولد تهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام قاسم حسینی طایفه
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام رضا عطاری
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام مصطفی رزاق پور
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام عباس شیرسوار
محل تولد تهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسن تدین
محل شهادت پاسگاه زید


در حال دریافت تصویر  ...
نام احمد فولادی
محل شهادت قزوین - بازار


در حال دریافت تصویر  ...
نام یونس جانی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام علیرضا عصارزاده
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام جمشید صیادی
محل شهادت شلمچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین نایب لو
محل شهادت شلمچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام اسداله اسدالهی
محل شهادت پنجوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید ابوالقاسم قافله باشی
محل شهادت دهلران - پایگاه شهیدخزائی


در حال دریافت تصویر  ...
نام رسول زند
محل شهادت پاسگاه زید



یک خاطره شهید  عباس بابایی


پای برهنه در میان عزاداران

سرهنگ خلبان فضل الله جاوید نیا: به خاطر دارم در یکی از روزهای ماه محرم ، همراه عباس و چند تن از خلبانان ماموریت حساس و مشکلی را انجام داده و به پایگاه برگشته بودیم.ب ه اتفاق عباس ساختمان عملیات را ترک کردیم. در جلوی ساختمان ماشین آماده بود تا ما را به مقصد برساند. عباس به راننده گفت: پیاده می رویم .شما بقیه بچه ها را به مقصد برسانید. من هم به تبعیت از عباس سوار نشدم و هر در به راه افتادیم. پس از دقایقی به یکی از خیابانهای اصلی پایگاه رسیدیم. صدای جمعیت عزادار از دور به گوش می رسیدو کم کم صدا بیشتر شد. عباس به من گفت: برویم به طرف دسته عزادار. بر سرعت قدمهایمان افزودیم. پرچمهای دسته عزادار از دور پیدا بود .خوب که دقت کردم، دریافتم که هر چه به جمعیت نزدیکتر می شویم، چهره عباس برافروخته تر می شود.در حال پیش رفتن بودییم که لحضه ای سرم را برگرداندم. دیدم عباس کنارم نیست. وقتی برگشتم دیدم عباس مشغول درآوردن پوتینهایش است.ایستادم و نگاهش کردم.او به آرامی پوتین و جوراب را از پا درآورد. آنگاه بند پوتین ها را به هم گره زدو آن را به گردن آویخت.سپس بی اعتنا از کنار من عبور کرد.با دیدن این صحنه بی اختیار به یاد حر ابن ییزید ریاحی ، هنگامی که به حضور امام شرفیاب می شود،افتادم.او در حالی که داشت به دسته عزادار نزدیک می شد ، دستهایش را از آوردو بالا تنه لباس پروازش را دور کمر گره زد.با گامهای تند تری از من اسلحه کرفت.من که بی اختیار محو تماشای او بودم، نگاهم همچنان به عباس بود که سعی داشت به میان جمعیت برود.او چند لحظه بعد در میان عزاداران بود .با صدای زیبایش نوحه می خواند و جمعیت سینه زنان و زنجیر زنان به طرف مسجد پایگاه می رفتند. من تا آن روز گاهی در ایام محرم دیده بودم که بعضی پابرهنه عزاداری می کنند، ولی ندیده بودم، که فرمانده پادگانی با پای برهنه در میان سربازان و پرسنل عزاداری و نوحه خوانی کند