در حال دریافت تصویر  ...
نام محمود محمدقاسمی
نام پدر حسن
نام مادر ساراخاتون
محل شهادت فاو

بیوگرافی
محمدقاسمی، محمود: دوم شهریور ۱۳۴۱، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش حسن، کشاورز بود و مادرش ساراخاتون نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. جهادگر بود. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دهم اردیبهشت ۱۳۶۵، در فاو عراق به شهادت رسید. اثری از پیکرش به دست نیامد.

محل تولد قزوین تاریخ تولد ۱۳۴۱/۰۶/۰۲
محل شهادت فاو تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۰۲/۱۰
استان محل شهادت بصره شهر محل شهادت فاو
وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی
تعداد پسر ۱ تعداد دختر ۰
تحصیلات دوم راهنمائی رشته -
عملیات سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید - - -


در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد

   
عنوان         فایل   
متن
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، محمود مُحمّدقاسمى: سلام خدمت خانواده محترم و بزرگوارم، پدر عزیز و مادر مهربان و برادر ارجمند و خواهران با ایمانم، مخصوصاً همسر مهربان و فرزند دلاورم؛ به تمامى دوستان و آشنایان و همسایه ها عرض ادب و سلام دارم و سلامتى همگان را از درگاه ایزد منان خواستارم و از همگى عاجزانه حلالیت مى طلبم. مادر عزیز! شیرى را که به من دادى، حلالم کن و هم چنین شما پدر بزرگوار که چه شب ها و روزها برایم زحمت کشیدى؛ بدان که هیچ وقت فراموشت نمى کنم و مى دانم این بنده ی گناهکار همیشه باعث زحمت شما بود؛ مرا حلال کن. هدفم از رفتن به جبهه، یارى رساندن به حسین زمان بود و چنانچه لیاقت پیدا کردم و سعادتِ شهادتْ نصیبم شد، حتماً به آرزویم رسیدم. ما هم باید همانند سردار رشید اسلام، حسین(ع) در مقابل ظالمان و زورگویان ایستادگى کنیم. حسین(ع) با صدام زمانش سازش نکرد، ما هم نباید تن به سازش دهیم. حسین(ع) از خون خود و جوانانش گذشت، ما هم باید از آن رادمرد جهان اسلام الهام بگیریم. مرگ، حق است و براى همه؛ از پیامبران خدا گرفته تا امامان و روحانیت و دیگر این که در قرآن کریم آمده است: «انا لله و انا الیه راجعون»؛ بازگشت همه به سوى اوست. ما در این دنیا میهمان و مسافرى بیش نیستیم؛ لذا کسى که مى خواهد به مسافرت برود، باید حتماً توشه ی راه فراهم کند و توشه ی ما هم در آن دنیا، اَعْمال ماست. ما در آخرت به این توشه نیاز داریم؛ پس -تا دیر نشده است- باید دست به کار شویم و براى سفر آخرت خود توشه فراهم کنیم. توشه ی آخرت، کار نیک به بندگان خداوند و کمک به اسلام و قرآن است که اکنون اسلام در خطر است و آن خطر را ابرقدرت ها فراهم کردند. ما باید از امام حسین(ع) بیاموزیم تا لااقل در دنیاى واقعى -که آخرت است- پیش خدا روسیاه نباشیم. برادران و خواهران گرامى! اگر ما خود را مسلمان مى خوانیم، اکنون اسلام در خطر است و همه ی ما مسلمانان، در غیبت امام معصوم، نایب او یعنى ولایت فقیه و ولایت امام بزرگوارمان را قبول داریم که ایشان احساس خطر کردند و فرمودند: «کسانى که قدرت حمل سلاح دارند، واجب است به جبهه هاى حق علیه باطل بروند.» این جانب -که خود را مسلمان مى دانم- بر خود وظیفه دانستم تا به نداى حسین زمان، اسلام و قرآن و به خاطر خداوند لبیک گویم و راهى جبهه شوم. چقدر خوب است آدمى -در راه حق و حقیقت- با مرگ سرخ، یعنى جنگ با دشمنان خدا، جان به او بسپارد و در بستر رختخواب نمیرد. چقدر حدیث داریم که از مقام شهید تعریف کرده است. من که لیاقت شهادت ندارم؛ ولى اگر ایزد منان لطف فرمود و شهید شدم، بدانید به آرزویم رسیدم. به همه ی عزیزان یک توصیه دارم و آن این که: همیشه وحدت کلمه را سرلوحه ی کارهای خود قرار دهید؛ وگرنه شکست مى خورید که در قرآن آمده است: «به ریسمان خداوند چنگ زنید و متفرق نشوید.» -خداى ناکرده- متفرق نشویم که شیعه چه و سنى چه مى گوید. همه مسلمان هستیم و همه باید با دشمنان قرآن و دین بجنگیم تا آنان نتوانند با تفرقه انداختن، ضربه ی خود را بزنند. اى همسر، مادر و خواهر عزیزم! حجاب اسلامى داشته باشید. شما باید مانند فاطمه و زینب(س) باشید و در رعایت حجاب اسلامى بسیار دقت کنید؛ زیرا حجاب شما از خون من -براى دشمنان- کوبنده تر است. اى خانواده ی معظم شهدا! امام را تنها نگذارید و تا مى توانید در نماز جمعه و جماعات -که میعادگاه عاشقان الله است- شرکت کنید. صفوف مساجد و راهپیمایى ها را فشرده سازید؛ صداها را بلند و مشت ها را گره کنید و فریاد «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر شوروى»، «مرگ بر اسراییل» و «مرگ بر صدام» و «درود بر خمینى» سر دهید. اى همسر عزیزم! امیدوارم فرزندمان را طورى تربیت کنی که قَدمَش، نَفَسَش و حتی راه رفتنش اسلامى باشد. او را یک مرد جنگجو، دلیر و با خدا بار بیاور که سلاح افتاده بر زمین مرا بردارد و راهم را ادامه دهد. اى دوستان و رفقا! راه شهیدان را ادامه دهید که راهى بسیار نیکوست. باز هم از همه ی شما عاجزانه، طلب بخشش دارم؛ حلالم کنید.۱ (۱۶۷۱۸۹۳) محمود مُحمّدقاسمى ۲/۱/۶۵
خاطرات
کبری آقاعلی، همسر شهید: ماه رمضان بود که خبر شهادت همسرم را به پدر و مادرش داده بودند ولی گفته بودند که پسر شما مفقود شده است، انها این خبر را از من پنهان می کردند و هر وقت که من به منزل انها که در طبقه بالای منزل مان بود می رفتم، می دیدم که انها گریه می کنند. یا بار که دیگر صبرم تمام شده بود پرسیدم: مگرچه شده که همه ی شما گریه می کنید؟ و آن ها هم پس از اندکی گفتند که همسرم شهید شده است. این خبر را که شنیدم، حالت سرگیجه پیدا کرده و به دیوار چسبیدم و از حال رفتم، بعد از نیم ساعت تازه متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده است. ولی هنوز هم انتظار تمام نشده است و در ثانیه ثانیه های زمان منتظرش هستم. آن روزها گذشت و ۱۰سال بعد از شهادتش خبر آوردند که او شهید شده است و آلبوم هایی را در اختیار ما قرار دادند و گفتند که این عکس جنازه های شهداست. آلبوم اول را که دیدم عکس همسرم در آن نبود وقتی در حال دیدن آلبوم دوم بودم عکس شهیدی را دیدم که بادگیر سورمه ای تنش بود و از پایین تنه زخمی شده بود. قیافه اش را شناحتم، همسرم بود. وقتی که عکس را به پدر همسرم نشان دادم قبول نکرد که عکس فرزندش است و گفت پسر من زنده است و حتی راضی نشد پیکرش را ببیند و من هم فقط با عکسش وداع کردم و به ناچار پیکرش را به تهران منتقل کرده و در بهشت زهرا به خاک سپردند تا امروز هم سر مزارش نرفته ام و پسرم هم از ترس اینکه مبادا من بروم آنجا و گریه و بی تابی کنم، هیچگاه اجازه رفتن به من نمی دهد، ضمن اینکه هنوز هم منتظرش هستم.