در حال دریافت تصویر  ...
نام صفر علی اینانلو مرانلو
محل تولد آبیک - شهرک


در حال دریافت تصویر  ...
نام ذبیح الله ولمزیاری
محل تولد خدابنده - زرین آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام عبدالله محبی
محل تولد قزوین - حسین آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام امیر حمزه بهرامی
محل تولد قزوین - اوان-بخش رودبار الموت


در حال دریافت تصویر  ...
نام پرویز محمد بیگی
محل تولد تاکستان - ورسج


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد خانبان
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اصغر ذالی بیگی
محل تولد تاکستان - اسفرورین


در حال دریافت تصویر  ...
نام رضا خلج آزاد
محل تولد تاکستان - یحیی آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام نبی الله محمدی
محل تولد بوئین زهرا - ارتش آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد علی آقا علی خانی
محل تولد بوئین زهرا - خیارج


در حال دریافت تصویر  ...
نام فرامرز محمدی
محل تولد قزوین - حیله رود


در حال دریافت تصویر  ...
نام شیردل عبداللهی دهکی
محل تولد قزوین - دهک-بخش رودبار الموت


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین علی درزی رامندی
محل تولد بوئین زهرا - دانسفهان


در حال دریافت تصویر  ...
نام غلام حسین پورفلاح
محل تولد ساوجبلاغ


در حال دریافت تصویر  ...
نام مبین جعفری کوچنانی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام قربان رمضانی
محل شهادت شمال غرب لولان


در حال دریافت تصویر  ...
نام یدالله ذوالقدر
محل شهادت شلمچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام اسمعیل معصومی
محل شهادت بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام مهدی علی پور بشری
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام حیدر قلی رضایی
محل شهادت سومار


در حال دریافت تصویر  ...
نام اصغر اکبری زاده
محل شهادت شلمچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد سعید امام جمعه شهیدی
محل شهادت ام الرصاص



یک خاطره شهید  غلام حسین مردانی فر


ماهی سیاه عراقی!

منصوره مردانی‌فر: مدت‌ها بود که از رفتنش به جبهه می‌گذشت و ما خبری از او نداشتیم. چند وقتی هم بود که نامه نمی‌داد، تا لااقل کمی دلخوش باشیم. اضطراب و نگرانی ما روز به روز بیش‌تر می‌شد. بعدازظهر یک روز تابستانی بود، که زنگ خانه به صدا در آمد. با عجله به سوی در رفتم و آن را به سرعت باز کردم. جا خوردم. جوانی را دیدم با لباس مقدس سپاهی و با صورتی خاک‌آلود، که نورانیت در چهره‌اش موج می‌زد. کمی که دقت کردم، دیدم خودش است؛ برادرم! «غلامحسین» را سخت در آغوش گرفتم و کلی دیده بوسی کردیم و بعد، به اتفاق داخل خانه رفتیم. یک ظرف پلاستیکی در دستش بود. نظرم را به سوی خودش جلب کرد. حیرت‌زده پرسیدم: «این دیگر چیست؟» با خنده پاسخ داد: «سوغات جبهه است!» گفتم: «مگر در جبهه غیر از تفنگ و «چفیه» و ساک، سوغات دیگری هم هست؟» گفت: «گفته بودم که ما در «کارون» و «هور العظیم» گردش می‌کنیم.» گفتم: «شوخی بس است؛ توضیح بده این چیست؟» دَرِ ظرف پلاستیکی را باز کرد. با تعجب دیدم تعدادی ماهی سیاه کوچولو، همراه با یک «لاک‌پشت» داخل آن در حال جنب و جوش هستند. او در اصل این کار را کرده بود، تا ما باور کنیم که او در تمام این مدت، در جبهه در حال تفریح و بازی است. «غلامحسین» دوباره چند روز بعد به جبهه رفت و دیگر برنگشت و ما ماندیم و تعدادی ماهی سیاه عراقی، که بدون صدا در آب حوض خانه، شادی می‌کردند، که بعدها به یادگار از آن شهید بزرگ و رشادت‌های کربلایی‌اش در «هورالعظیم» برای ما باقی ماندند.