در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد حسن امجدی
محل شهادت مریوان


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید رضا موسوی
محل شهادت تاکستان - پایگاه بسیج


در حال دریافت تصویر  ...
نام نورالله ایران دوست
محل شهادت تاکستان - پایگاه بسیج


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمود حریری مقدم
محل شهادت ایلام


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین انصاری رامندی
محل شهادت تاکستان - پایگاه بسیج


در حال دریافت تصویر  ...
نام عبدالله اعلمی نسب
محل شهادت تاکستان - پایگاه بسیج


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمود رحمنی
محل شهادت تاکستان - پایگاه بسیج


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین حاجی زاده
محل شهادت تاکستان - پایگاه بسیج


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد رضا صباغ زیارانی
محل شهادت فاو



یک خاطره شهید  ابراهیم اسدی


«امام زمان» (عج) را صدا می‌کرد

پرویز دشتی: نیروهای گُردان ما، بعد از یک عملیات سخت و پر حادثه، مأموریت‌شان تمام شده و زمان مرخصی‌شان فرارسیده بود و می‌خواستند به شهر خود ـ «قزوین» ـ برگردند. بچه‌ها در حال رفتن بودند، که خبر رسید ضد انقلاب در یکی از محورها، ارتفاعی را تصرف کرده است. موضوع را با برادر «نصراللهی»، فرمانده‌ی گروهان در میان گذاشتیم. ایشان نیز موضوع را با سایر نیروها در میان گذاشت و گفت: «هر کس داوطلب است می‌تواند به میدان بیاید و هر کس هم نمی‌خواهد، می‌تواند به مرخصی برود.» نیروهای موجود، با سردادن تکبیر، به اشارتی گفتند که ما به ضد انقلاب اجازه نمی‌دهیم تا قطعه‌ای از خاک ما به دستش بیفتد. آن هم سرزمینی که وجب به وجبش با دادن شهدای زیادی حفظ شده است؛ لذا ما همگی همراه شما، خواهیم آمد. حدود ساعت پنج بعدازظهر بود که حرکت کرده و سیزده ساعت پیاده‌روی کردیم تا به محل مورد نظر رسیدیم. موضوع را پرس‌وجو کردیم و متوجه شدیم سه گروه از اعضای «دمکرات»، «کومله» و «خباط»، به هم ملحق شده و یکی از تپه‌های منطقه را گرفته‌اند. رزمندگان با شعار «الله اکبر» به طرف ارتفاعات حمله‌ور شدند. با وجود این که دشمن بر ما مسلط بود، اما آن‌ها با ایثار و شجاعت زیادی جنگیدند، تا ارتفاعات دوباره به دست ما افتاد. کار تمام شده بود. تلفات زیادی هم از دشمن گرفته بودیم. در حال جابجایی و استقرار در تپه بودیم، که یک گلوله‌ی «آرپی‌جی» به میان سه نفر از رزمندگان اصابت کرد و منفجر شد. گرد و غبار که فرو نشست، دیدم یکی از دست‌های «ابراهیم» قطع شده و او بدون این که دردی احساس کند، فریاد می‌زد و خدا را شکر می‌کرد، که دِینَش را ادا کرده است. بالای سرش که رسیدم، داشت «امام زمان» (عج) را صدا می‌کرد و می‌گفت: «مرا حلال کنید و سلام مرا به خواهر و مادرم برسانید و به آن‌ها بگویید که زندگی‌شان را به مانند زندگانی «حضرت زینب» (س) قرار دهند ...» ... و آن گاه روحش به ملکوت اعلا پیوست.