در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین علی محمدی
محل تولد قزوین - موشقین


در حال دریافت تصویر  ...
نام عبدالله عالمی
محل تولد قزوین - بهرام آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام نصرت الله مصطفی
محل تولد بوئین زهرا - آب باریک


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسن کریمی رحمانی
محل تولد تاکستان


در حال دریافت تصویر  ...
نام یدالله اکبرشاهی
محل تولد قزوین - رشتقون


در حال دریافت تصویر  ...
نام علمدار طاهرخانی
محل تولد تاکستان


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسن تدین
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام قمقام لشکری
محل تولد تاکستان - ضیاء آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی رحمانی
محل تولد تاکستان


در حال دریافت تصویر  ...
نام مجتبی رشوند
محل تولد قزوین - تنوره-بخش رودبار الموت


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اصغر مافی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر ناصرپور
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام منصور کشاورز باحقیقت
محل تولد قزوین - سیاهپوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام قنبر غلامی
محل تولد قزوین - ویار-بخش رودبار شهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام محرم رحمانی
محل تولد تاکستان


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد بابا
محل تولد تاکستان - دیال آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام قربان کرمی
محل تولد بوئین زهرا - شال


در حال دریافت تصویر  ...
نام مسعود سخاوت دوست
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد ملک محمدی
محل شهادت اهواز


در حال دریافت تصویر  ...
نام مهدی قبادی
محل شهادت بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمود رضایی
محل شهادت پاسگاه زید


در حال دریافت تصویر  ...
نام ذبیح الله دودانگه
محل شهادت قلاویزان


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد محمدخانی
محل شهادت ام الرصاص


در حال دریافت تصویر  ...
نام وهب ارجینی
محل شهادت مهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسن نوروزی فهیم
محل شهادت قلاویزان



یک خاطره شهید  علی اکبر رفیعی مجد


اکبر اسیر نبود!

خدیجه شیخ سلیمانی، مادر شهید علی اکبر رفیعی مجد: مدتی بود خبری از او نداشتیم، آن موقع کردستان بود، زمانی بود که می گفتند کومله ها جوانهای ما را سر می بریدند، خیلی نگرانش بودم، نه پیغامی می فرستاد، نه نامه ای و نه تلفنی. آن روز دلم مثل سیر و سرکه می جوشید، رادیو را روشن کردم، موج رادیو را جلو و عقب می پیچاندم، نمی دانم کجا را گرفتم که خبرنگار بی بی سی داشت گزارش اسارت تعدادی از رزمندگان ما را از سوی بعثیون عراق می داد. همینطور داشت اسامی رزمندگان ما را می خواند که توسط عراقی ها در کردستان به اسارت در آمده اند، من هم گوش می کردم که یکمرتبه خبرنگار اسم اکبر را خواند، من دیگر هیچ چیز نفهمیدم، گیج بودم و مثل مرغ پرکنده صبر کردم تا پدر اکبر آمد، مجبورش کردم که برویم سراغ اکبر را از سپاه بگیریم، آنها خبری از او نداشتند، چند روزی پیگیر موضوع بودیم که یکی از دوستان اکبر به منزل ما آمد و نامه ای از او داد و گفت: حال او خوب است و تا ۲، ۳ روز دیگر به منزل می آید. ما هم چاره ای نداشتیم الی اینکه خبر را قبول کنیم، چند روزی گذشت، اکبر آمد، خیلی خوشحال شده بودیم، موضوع خبر بی بی سی را پرسیدم، خنده ای کرد و گفت: آن بیچاره حق داشته است که اسم مرا بخواند. و ادامه داد: آن روز ما را محاصره کرده بودند، خیلی ها هم اسیر و شهید شدند، من کارت شناسایی ام را روی زمین انداخته و سینه خیز در یکی از سنگرها خودم را مخفی کردم، دو شبانه روز تمام آنجا بودم تا درگیری و محاصره ی منطقه تمام شد و من از سنگر بیرون آمدم، وضع عجیبی را دیدم، شهدای زیادی به زمین افتاده بودند، در میان آنها یکی از دوستانم را دیدم که به شدت مجروح بود، او را به دوش کشیدم و با خودم آوردم، اما متاسفانه در بین راه شهید شد، او را به زمین گذاشته و خودم را به کردستان رساندم، آنها هم فکر می کردند که من شهید و یا اسیر شده ام، من هم بلافاصله به یکی از دوستانم که عازم قزوین بود، نامه ای دادم که به شما بدهد تا نگران من نباشید. و اما عراقی ها، کارت رزمندگان و مرا در منطقه پیدا کرده و برای اینکه روحیه ی رزمندگان را تضعیف کنند، اسامی ما را به عنوان اسیر اعلام کرده اند.