در حال دریافت تصویر  ...
نام پرویز لشگری
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام پرویز اسفندیاری
محل تولد تهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام سعید آرام
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام تقی طاهرخانی
محل شهادت جاده سلماس


در حال دریافت تصویر  ...
نام جواد رحمنی
محل شهادت میمک


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد صادق حیدری
محل شهادت حاج عمران


در حال دریافت تصویر  ...
نام گرز علی شهبازی
محل شهادت صالح آباد



یک خاطره شهید  علی میوه چین


گشت شناسایی!

حمیدی: یک روز سعید قنبری را دیدم که لباس ترو تمیزی پوشیده است، گفتم: سعید کجا می روی؟ گفت: کارما همه جا شده شناسایی، برای شناسایی می روم به گشت شناسایی! بعد از چند وقت او را دیدم و گفتم: از گشت شناسایی چه خبر؟ گفت: الحمد الله گشت شناسایی تمام شد، حالا گشت رزمی شروع شده است و مادرم را برای گشت رزمی فرستاده ام تا موافقت خانواده عروس را بگیرند. بعداز ظهر همان روز دوباره سعید را دیدم و گفتم: اوضاع چطوره، مادرت موفق بود یا نه؟ گفت: آره موفق بود. بعد از آن روز ظاهرا رفته بودند و صحبت هایشان را کرده و طرف را هم عقد کرده بودند، بعد از یک مدت به او گفتم: سعید آقا انشاء الله عروسی کی باید بیاییم؟ گفت: فعلا وقت عملیات است، باید حتما در این عملیات شرکت کنم. به همراه دوست قدیمی اش علی میوه چین برای عملیات حرکت کردند. در بین راه خمپاره ای به ماشین آنها اصابت کرده و سعید درجا شهید می شود، ولی علی میوه چین به حالت اغما افتاده و او را به بیمارستان منتقل می کنند. از آنجایی که تمام لباسهای علی را از تنش در آورده بودند و هیچ مدرکی برای شناسایی به همراه نداشته، امکان شناسایی و یا گرفتن خبر از او نبود. حدود یک ماه همه جا را گشتم، اما هر جا که ما و خانواده اش می رفتیم، هیچ اثری از او پیدا نمی شد. یک شب دلم خیلی گرفته بود، سر صحبت را با خدا بازکردم و گفتم: آخه، خدا، یعنی می شود ما یک جورایی بفهمیم که علی کجاست؟ درهمان حال خوابم برد، درعالم خواب وارد سپاه شدم و رفتم طبقه بالا، دیدم سعید قنبری آنجا ایستاده به او نزدیک شدم و گفتم: سعید تو سالم هستی؟ گفت: آره من سالم و سرحال هستم، باورم نمی شد، دستم را روی سر و صورتش کشیدم، بغلش کردم و بوسیدمش و بعد گفتم: راستی سعید از علی چه خبر؟ گفت: علی هم خوب است و پیش ماست. وقتی از خواب بیدار شدم به سراغ پدر علی رفتم و به ایشان گفتم: دیگر به امید اینکه علی زنده باشد، به دنبال پسرت در بیمارستانها نگرد، قطعا او هم شهید شده است. بعد از این قضیه، یک روز پدر علی در یکی از بیمارستان ها عکس شهدایی را که جنازه شان شناسایی نشده است را می بیند و جنازه یکی از آنها به نظرش می آید که پسرش باشد، از مسوولین بیمارستان سوال می کند که جسد این شهدا کجاست؟ می گویند: آنها را کفن کرده و در تابوت ها گذاشته اند تا ببرند در قسمت شهدای گمنام به خاک بسپارند. پدر علی می گوید: یکی از این شهدا پسر من است. آنها هم می گویند: دیگر هیچ کاری نمی شود کرد و تمام تابوت ها بسته بندی شده و عازم محل برای دفن هستند. پدر علی با کلی خواهش و التماس آنها را مجبور می کند تا تابوت ها را باز کنند که پیکر مطهر فرزندش-علی میوه چین- شناسایی و در گلزار شهدای قزوین به خاک سپرده می شود.