در حال دریافت تصویر  ...
نام غلامحسین سلیمانی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام مجتبی وثوق
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام عیسی قنبری
محل شهادت چناره مریوان


در حال دریافت تصویر  ...
نام صفت الله صادقی
محل شهادت بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام ایرج نژاد بهرام
محل شهادت خواجه انجیر افغانستان


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابوالمعالی شهیدی
محل شهادت جاده بیجار


در حال دریافت تصویر  ...
نام داود محمد سیاه ها
محل شهادت بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین خاک پورافشار
محل شهادت سیچال غرب کشور


در حال دریافت تصویر  ...
نام همتعلی چل بیگی
محل شهادت قلاویزان


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین عزیزی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر ایوزخانی
محل شهادت سرپل ذهاب


در حال دریافت تصویر  ...
نام ذوالفقار محمدی سینکی
محل شهادت سومار



یک خاطره شهید  عباس بابایی


او خجالت کشید و برگشت

حسن دوشن: همراه با تیمسار بابایی با یک وانت تویوتا به قرارگاه نیروی زمینی در غرب کشور می رفتیم.به نزدیکیهای قرارگاه که رسیدیم، در پیچ و خم کوه ها، در هر صد قدم دژبانی ایستاده بود. بابایی به من گفت: حسن جان! ببین این دژبانها برای چه اینجا ایستاده اند. من نزدیک یکی از آنها که رسیدم، شیشه را پایین کشیدم و پرسیدم: برادر! برای چه اینجا ایستاده اید؟ دژبان گفت: گفته اند که تیمساری به نام بابایی می آید. دو ساعت است که ما را اینجا میخ کرده اند.تا حالا هم که نیامده و حال ما را گرفته. تیمسار با شنیدن صحبتهای سرباز دژبان خیلی ناراحت شد. رو کرد به دژبان و گفت: برادر! فرمانده ات گفته اینجا بایستید؟ دژبان گفت: آره دیگه. تو نمیری تو این آفتاب کلی ما را علاف کرده اند. ضد انقلاب ها هم که اگر وقت گیر بیاورند سر ما را می برند.اصلا اینها بی خیال بی خیالند. ما را الکی در اینجا کاشته اند. عباس گفت: برادر !از قول من به فرمانده ات بگو که به فرمانده اش بگوید، بابایی آمد ، خجالت کشید و برگشت. سپس رو به من کرد و در حالی که عصبانی به نظر می رسید، گفت: حسن! دور بزن برگردیم. با دیدن این صحنه احساس عجیبی به من دست داد. احساس کردم که گویا حضرت علی(علیه السلام) در آستانه شهر انبار است و کسانی را که در استقبال او به تعظیم ایستاده اند، نکوهش می کند