در حال دریافت تصویر  ...
نام غلامحسین سلیمانی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام مجتبی وثوق
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام صفت الله صادقی
محل شهادت بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام ایرج نژاد بهرام
محل شهادت خواجه انجیر افغانستان


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابوالمعالی شهیدی
محل شهادت جاده بیجار


در حال دریافت تصویر  ...
نام داود محمد سیاه ها
محل شهادت بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین خاک پورافشار
محل شهادت سیچال غرب کشور


در حال دریافت تصویر  ...
نام همتعلی چل بیگی
محل شهادت قلاویزان


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین عزیزی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام عیسی قنبری
محل شهادت چناره مریوان


در حال دریافت تصویر  ...
نام ذوالفقار محمدی سینکی
محل شهادت سومار


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر ایوزخانی
محل شهادت سرپل ذهاب



یک خاطره شهید  علی اکبر رفیعی مجد


اکبر اسیر نبود!

خدیجه شیخ سلیمانی، مادر شهید علی اکبر رفیعی مجد: مدتی بود خبری از او نداشتیم، آن موقع کردستان بود، زمانی بود که می گفتند کومله ها جوانهای ما را سر می بریدند، خیلی نگرانش بودم، نه پیغامی می فرستاد، نه نامه ای و نه تلفنی. آن روز دلم مثل سیر و سرکه می جوشید، رادیو را روشن کردم، موج رادیو را جلو و عقب می پیچاندم، نمی دانم کجا را گرفتم که خبرنگار بی بی سی داشت گزارش اسارت تعدادی از رزمندگان ما را از سوی بعثیون عراق می داد. همینطور داشت اسامی رزمندگان ما را می خواند که توسط عراقی ها در کردستان به اسارت در آمده اند، من هم گوش می کردم که یکمرتبه خبرنگار اسم اکبر را خواند، من دیگر هیچ چیز نفهمیدم، گیج بودم و مثل مرغ پرکنده صبر کردم تا پدر اکبر آمد، مجبورش کردم که برویم سراغ اکبر را از سپاه بگیریم، آنها خبری از او نداشتند، چند روزی پیگیر موضوع بودیم که یکی از دوستان اکبر به منزل ما آمد و نامه ای از او داد و گفت: حال او خوب است و تا ۲، ۳ روز دیگر به منزل می آید. ما هم چاره ای نداشتیم الی اینکه خبر را قبول کنیم، چند روزی گذشت، اکبر آمد، خیلی خوشحال شده بودیم، موضوع خبر بی بی سی را پرسیدم، خنده ای کرد و گفت: آن بیچاره حق داشته است که اسم مرا بخواند. و ادامه داد: آن روز ما را محاصره کرده بودند، خیلی ها هم اسیر و شهید شدند، من کارت شناسایی ام را روی زمین انداخته و سینه خیز در یکی از سنگرها خودم را مخفی کردم، دو شبانه روز تمام آنجا بودم تا درگیری و محاصره ی منطقه تمام شد و من از سنگر بیرون آمدم، وضع عجیبی را دیدم، شهدای زیادی به زمین افتاده بودند، در میان آنها یکی از دوستانم را دیدم که به شدت مجروح بود، او را به دوش کشیدم و با خودم آوردم، اما متاسفانه در بین راه شهید شد، او را به زمین گذاشته و خودم را به کردستان رساندم، آنها هم فکر می کردند که من شهید و یا اسیر شده ام، من هم بلافاصله به یکی از دوستانم که عازم قزوین بود، نامه ای دادم که به شما بدهد تا نگران من نباشید. و اما عراقی ها، کارت رزمندگان و مرا در منطقه پیدا کرده و برای اینکه روحیه ی رزمندگان را تضعیف کنند، اسامی ما را به عنوان اسیر اعلام کرده اند.