در حال دریافت تصویر  ...
نام علی غلامی
نام پدر رضا
نام مادر فاطمه
محل شهادت شلمچه

بیوگرافی
غلامی، علی: بیستم اردیبهشت ۱۳۵۰، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش رضا، کارگری می‌کرد و مادرش فاطمه نام داشت. دانش‌آموز اول متوسطه در رشته انسانی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم دی ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پهلو و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

محل تولد قزوین تاریخ تولد ۱۳۵۰/۰۲/۲۰
محل شهادت شلمچه تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۲۷
استان محل شهادت خوزستان شهر محل شهادت خرمشهر
وضعیت تاهل مجرد درجه نظامی
تحصیلات اول متوسطه رشته علوم انسانی
عملیات سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - قزوین


در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد

   
عنوان         فایل   
متن
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، علی غلامی: قلمم هم چو آهویی خرامان روی کاغذ می جهد و از خود خطوط سیاهی بر جای می گذارد و خونم نیز هم چون چشم های -که از میان کوه بیرون آمده باشد- می جوشد. خداوندا! گناهان مرا ببخشای و مرا مورد لطف و بخششت قرار ده؛ زیرا این بنده ی حقیر و کوچک تو، به گناه آلوده است. از آن موقعی که پا به جبهه گذاشتم، سرتاسرش امید بود و بس و هدفم دفاع از اسلام و لبیک گویی به فرمان رهبرمان بود. آری! ما کسانی هستیم که راه شهدا را ادامه می دهیم و اگر خود شهید شدیم، باز کسان دیگری هستند که این راه را ادامه دهند. امّا تو ای مادر! اگر شهید شدم، گریه مکن تا دشمنان شاد شوند. خوشحال و مانند کوه استوار باش و خم به ابرو نیاور؛ زیرا این راه را -چه حالا و چه بعدها- باید می رفتم. خدا انسان را روزی می آفریند و روزی هم از دنیا می بَرد و چه خوش است که در چنین راه مقدسی از دنیا برویم. من با این هدف به جبهه آمدم تا به کربلای حسین(ع) برسم و با رزمندگان، مرقد مطهر آقا ابا عبدالله الحسین(ع) را زیارت کنم. ای پدر، مادر، برادر و خواهر عزیزم! بشنوید از من، که من خیلی خوشحالم اگر شهید شوم؛ زیرا آن دنیا جاودانی است، هم چنان که رهبرمان گفته است: «دنیا برای مؤمن، قفس تنگ و برای کافر بهشت است.» ماه ها و سال ها بود که انتظار جبهه رفتن را می کشیدم و می دانستم این راه، شهید، مجروح، اسیر و مفقود شدن دارد؛ ولی این را هم می دانستم که خدا با ماست و ما را یاری می کند و اوست بر همه چیز دانا و توانا. مادر جان! این وظیفه ی من بود که راه پسردایی ام -احمد- را ادامه دهم. اگر چه شجاعتم به مانند شجاعت او نمی شود؛ امّا باز راهش را با همه ی ناتوانی ام ادامه می دهم. با این کار می خواهم به دشمن پَست و زبون بگویم که: «به خدا سوگند! اگر صد جان داشتم و دوباره زنده می شدم، باز در مقابل شما دشمن پوشالی می ایستادم، تا بدانید که تحمیل کردن جنگ، چگونه است.» هر چند این جنگ را به ما تحمیل کردند؛ امّا خود از این کار پشیمان هستند؛ چون فهمیده اند ما جز سلاح مان چیز دیگری نیز داریم و آن، ایمان است. ایمان است که ما را -در همه حال و در همه ی امور- یاری می کند. اگر می توانید هر شب چهارشنبه برایم دعای «توسل» بخوانید، که خوشحالم می کند. قلبم مانند پرنده ای است در قفس جانم، که انگار طاقت ماندن ندارد و می خواهد بال بگشاید و برود. آری! روزی بال می گشاید و می رود و مرا نیز با خود می برد. خداوندا! می دانم جز تو کسی را ندارم؛ خودت مرا یاری کن. معبودا، پروردگارا! به مادرم و مادران شهدا صبر و استواری عطا فرما. خواهرم و برادرم! بدانید که برادر کوچک تان همیشه به فکر شما بود و هست. پدر و مادرم! شما بهترین پدر و مادر دنیا هستید. به یاری خدا هر جمعه به نمازجمعه بروید و آن را هر چه باشکوه تر بجا آورید و نمازتان را به جماعت بخوانید، که ثواب نماز جماعت را هیچ کس نمی داند چقدر است.۱ (۱۵۴۶۹۰۵) علی غلامی ۲۰/۱۰/۱۳۶۵